ღ ஜღ عاشقانه های من برای توღ ஜღ

پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند...

ღ ஜღ عاشقانه های من برای توღ ஜღ

پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند...

اشکی در گذرگاه تاریخ

 

 

اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان (آدم)

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد!

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه آنداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوارچین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد،دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ،آدمیت برنگشت!

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی ست!

صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست

قرن (موسی چومبه)هاست!

روزگار مرگ انسانیت است:

من،که از پزمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر-حتی قاتلی بر دار-

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام،زهرم در پیاله،اشک و خونم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای!جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور،

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است!

فریدون مشیری  

 

 

به نظر من این شعر وصف حال امروز من و شماست خوندنش بی ضرره خوشحال میشم نظرتون و بگین  

به امید پیروزی سبزها...